بوی دی ماه میاد بودی سی سالگی بوی فصل جدید زندگی
بوی بیخیال تر شدن ارزوی جذاب نداشتن منتظر اومدن کسی بودن
اینکه حال خوبتو وابسته کسی نکن منتظر نباش کسی بیاد و حالتو خوب کنه
بوی اعتراض نکردن به بلاهایی که سر جوونیمو خودم اوردم
بوی غریبگی با عشق با دوست داشتن
بچه بودم فک میکردم سی ساله ها چقدر بزرگن ولی الان که خودم کمتر از یه ماه دیگه میشم سی ساله میبینم سی ساله ها بزرگ نیستن فقط بیخیال ترن
چقدر رویا داشتم که سی سالگیم چه شکلیه کنار کیم چندتا بچه دارم چقدر درس خوندم سر چه کاریم
ولی هیچکدوم ازونا نشد
کم کم سی سالگی داره میاد . کم کم باید عوض شم باید محکم باشم باید باورامو تغییر بدم
دلم میخواست تو ده سالگی این دیوونگی
ادرس وبلاگو بذارم اون وبلاگ شاید بیای بخونی چها برمن گذشت تو این سی و نه ماه
ولی دیدم اصلا کار درستی نیست که چی مثلا
وقتی بودی درد و دلتنگی منو ندیدی التماسامو ندیدی خواهشامو ندیدی شکستن غرورمو ندیدی ایا الان مهمه برات نه اصلا
تو حتی ادرس اون بلاگم فراموش کردی
منو فراموش کردی
چرا من باید فک کنم که زجر کشیدن من تو نبودت واسه تو مهمه
تو نخواستی راهی رو که باهم شروع کردیم تمومش کنی
رفیق نیمه راه من
درباره این سایت